- پست شده در - جمعه, ۴ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۴۵ ب.ظ
- ۳۵۳ : views
- ۱۷ : Comments
- : Categories
من و سرطان بدخیمِ بافتِ استخوان..:)
آبان ماه ۹۷(پایه نهم۹۸-۹۷)
یه روز مثل همه ی روز های آخر آبان ماه،ساعت دو ونیم رفتم استادیوم.این مدت گرفتگی های عضلانی زیادی رو تحمل میکردم چون بدنسازی مناسبی نداشتم اما باید تمریناتو کامل انجام میدادم.دو و میدانی!
"خانم تو،توی این ورزش به شدت استعداد داری"
"عزیزم تو حتما موفق میشی"
"قدت بلنده و فیزیکت مناسب"
و اینگونه شد که دویدن من دور مستطیل سبز آغاز شد.
دو هفته ای بود دو صحرا نوردی تمرین میکردیم.۸کیلومتر توی چهل و پنج دقیقه.سرمای اصفهان اونم توی آبان و آلودگی هوا،قطعا چیز دلچسبی نیست.توی دوساعت تمرین،بعد از نیم ساعت اول ریه هامو حس نمیکردم چون از سرما و تنفس عمیق به شدت سر میشدن.حتی حس یخزدگی دنده هام هم کنارش قرارمیگرفت.وقتی تمرینات صحرا نوردی تموم شد،یه روز دوی سرعت ۴۰۰متر تمرین میکردیم.
تقریبا ۱۰۰متر دیگه مونده بود و دیگه نتونستم ادامه بدم.همیشه دو حالت داره،یا نفست مجال ادامه نمیده،یا پاهات توانایی ادامه دادن رو ندارن.ولی تو یه حرکت ناگهانی ساق پای راستم دیگه تکون نمیخورد.روی زمین ک میذاشتمش دلم میخواست گریه کنم،اما مکان واسه این کار مناسب نبود.تقریبا اینطرف زمین بودم و به خاطر درد شدیدی که یهو توی پام پیچیده بود نتونستم طول زمین فوتبالو دور بزنم.پس از وسط زمین لنگون لنگون رفتم پیش مربیم.
دوی سرعت،یعنی ۹۰-۱۰۰درصد توانت.یعنی ضربان قلب بالا و به هیچ عنوان یه دنونده نباید بعد از دو سرعت بیاسته.نفس کم آورده بودم،پای راستمو نمیتونستم روی زمین بزارم و دقیقا اون روز چمنای زمین بلند بودن و همه چیز سخت تر میشد.تا جایی که میتونستم عمیق نفس میکشیدم اما ریه هام اکسیژن بیشتری میخواستن،سرم گیج میرفت و اون درد لعنتی نمیذاشت حتی حرف بزنم.
با زحمت عرض زمینو رد کردم.مربیم وقتی حالمو دید گفت همینجا روی چمنا بخواب،شروع کرد به برگردوندن سر انگشت هام.ساق پامو ماساژ داد ولی دردش تمومی نداشت.ده دقیقه طول کشید تا ضربان قلبم عادی شه.گفت دیگه ادامه نده.جمع کن وسایلتو!
توانایی راه رفتنِ لعنتی عادی ازم گرفته شده بود.تاحالا اینجوری پام دردنمیکرد.به زور قدم برداشتن و اوووه!خونه!ما بعد هر تمرین سر اینکه من تا دو سه ساعت آبریزش داشتم(به خاطر دویدن توی هوای سرد بود و این کاملا عادیه که سیستم ایمنی بدن به طور خودکار همچین کاریو انجام بده،تجربیاش میدونن!)همیشه دعوا داشتیم.سعی کردم دردمو پنهان کنم و سوار ماشین شدم.پدر هنوز نفهمیده بود.وقتی رسیدم خونه سعی کردم همه چیزو عادی جلوه بدم.دقیقا اون شب مهمونی داشتیم.گفتن پاتو بزار تو اب نمک،گذاشتم.ماساژ بده،دادم.ببندش،بستم.ولی شب از درد نتونستم بخوابم.
فرداش رفتیم بیمارستان.کل تشخیص دکتر اورژانس گرفتگی بود.دوتا سوزن تجویز کرد.اما دو هفته تمام این درد لعنتی تمومی نداشت.و خب امتحانش مجانیه که دو هفته کل مسافتیو ک توی خونه و هر جا طی میکنین با یه پا برید.لی لی طور!بعد دو هفته یکم بهتر شدم ولی تمام مدت با عصا اینجا و اونجا می رفتم.حتی مدرسه.دوستام خیلی تو بالا و پایین کردن پله ها کمکم میکردن و واقعا ممنونشونم.کم کم دردم کم شد اما هنوز توانایی تند راه رفتن نداشتم.یه شب به بابام گفتم یه قسمت یک سانتی روی استخون ساق پای راستم هنوز برآمدست.
لازمه بگم توی کل این دو هفته کلی غرغر تحمل کردم؟و روزی نزدیک به صدبار شماتت شدم؟و بهم میگفتن که حق ورزش کردن دیگه ندارم؟علاوه بر اون بهم یادآور میشدن که همه چیز تقصیر خودمه؟و بدتر از اون زیاد بهم میگفتن،که حقمه!پس حالا که خودم موجبشم باید تحمل کنم.من یه وقتایی از درد وحشتناکی که توی پام میپیچید نفس نمیکشیدم،چون اگه قرار بود نشونش بدم مساوی بود با شماتت بیشتر.و خب...من اینو نمیخواستم.
اونم وقتی که بزرگترین آرزوم اینبود که پای راستمو بدون درد روی زمین بذارم.
به خاطر اون قسمت که هنوز برآمده بود رفتیم پیش ارتوپدی که آشنامون بود.عصا رو کنار گذاشته بودم اما کلا میلنگیدم.سرعت راه رفتنم از یه آدم عادی خیلی کم تر بود.وقتی رفتیم پیش دکتر گفت که باید عکس بگیری.هنون شب رفتیم بیمارستان و عکس گرفتیم.دکتر گفت از عکس چیز خاصی نمیتونه بفهمه.شاید عفونت استخوان گرفتم.پس واسه اینکه مطمئن شیم باید ام آر آی بگیریم.تایید کرد که هر چه زودتر،بهتر.تا پیدا کردن یه مرکز ام ار ای که از ساق پا اینکار رو انجام بده دوهفته طول کشید.و برای جوابش باید یه هفته صبر میکردیم.
توی این مدت دکتر پیگیر احوالم از اقواممون بود و ازشون پرسیده بود رفتم ام ار ای یا نه. و تاکید کرده بود باز که بهم بگن زودتر این کار رو انجام بدم.دکتر نگران بود..!!!!!
بعد از گرفتن ام ار ای منتظر جوابش موندیم.ودقیقا یادمه که چهارشنبه بود که جواب اومد.
لطفا منتظر ادامش باشید...^^